از بخت بد من فرزاد البته در دهکهان ساکن نیست و فقط توانستم تلفنی با او حرف بزنم؛ اما کتابخانه بود. با اتفاق جدیدی که در کنار کار فرهنگی کتابخانه شکل گرفته است . میتوانیم امیدوار باشیم که این حرکت خوب میرشکاری هم فراگیر شود و الگویی باشد برای دیگر افرادی که میخواهند در حوزه فرهنگ و مشخصاً کتاب و کتابخوانی فعالیتی تأثیرگذار داشته باشند.
همه چیز ۱۰ سال پیش شروع شد
کتابخانه فاطمهها بخشی از ساختمان مسجد است اما از اول یعنی از ۱۰ سال پیش اینگونه نبوده است. جایی کمی دورتر از مکان فعلی کتابخانه بوده؛ یعنی در اصل اول یک مغازه بوده است و همه چیز از مغازهای متروک شروع شد. از همان زمانی که فرزاد میرشکاری به عنوان معلم زبان انگلیسی کارش را آغاز کرد اما در کنار کار معلمی فکر کرد باید برای روستا کتابخانهای راه بیندازد. فکر کرد کجا را کتابخانه کند که همه مردم بتوانند از آن استفاده کنند و رفت سراغ مغازهای که از آن استفاده نمیشد. میگفت: کتابخانه را با ۴۰ جلد کتاب و یک قفسه فلزی زنگزده راهاندازی کردم و در دو روز نخست، سه عضو پیدا کرد که این سه عضو بیش از سه ماه تنها اعضای این کتابخانه بودند. فرزاد با کمک خواهرش دستی به سر و روی مغازه که هنوز هم آن دیوارهای خشتیاش از بیننده دل میبرند کشید. روی تکه حلبی که احتمالاً از یک حلب روغن بوده است خیلی ساده نوشت «کتابخانه فاطمهها» که هنوز هم محکم چسبیده به سردر آبی رنگ کتابخانه و چقدر خوب است که این تابلو بدون هیچ زرق و برق و چیزی افزودنی برای جلب توجه، میتواند بیننده را با خودش همراه کند.
دورهمی کتابخوانها در باغ پرتقال
روز اول اقامتم در دهکهان میهمان اعضای کتابخانه میشوم. محل برگزاری جلسه متفاوتترین جایی است که تا حالا و در برنامهها و جلساتی که برای کتاب و شعر دعوت شدهام دیدهام. جلسه در باغ برگزار میشود، زیر درخت اناری که برگهایش رنگ پاییزی به خود گرفته و ریختهاند. این طرف و آن طرف، درختان پرتقال با پرتقالهایی است که دستت را وسوسه میکنند تا به سمتشان دراز شوند و آن طرف درختان نخل و عجب تلفیقی است کتاب، شعر، درخت پرتقال، نخل، درخت انار و دیدار کودکان و بزرگسالانی که با کتاب پیوند دارند. دختر خانمها و خانمها و از جمله دو نفر از سه فاطمهای که از نخستین اعضای کتابخانه بودند و اصلاً به همین خاطر هم نام کتابخانه شد «کتابخانه فاطمهها» هم هستند. در محاصره درختهای پرتقال و نخل و انار -که عجب محاصره دلچسبی است- مینشینیم و از شعر و ادبیات و کتاب حرف میزنیم. دیدن آن همه اشتیاق به شنیدن از طرف حاضران در جلسه برایم دلچسب است و این یعنی ۱۰ سال پیش فرزاد میرشکاری که جایش در جلسه ما خالی است، کارش را درست انجام داده است. علاقه و جدیت خانمها و دخترخانمها در جلسه، نویددهنده روزهای روشنی در حوزه فرهنگ در دهکهان است؛ همان طور که تا به حال خوب درخشیده و در این زمینه الگوسازی لازم را انجام داده است. از این بابت باید از فرزاد میرشکاری تشکر کرد که کاری را شروع کرد که کسی از او نخواسته بود و وظیفهاش چیزی دیگر بود. اما آدمهایی مثل فرزاد اینگونهاند که به دنبال کارهایی میروند که اجباری در آن نیست اما ندایی درونی آنها را به انجام آن دعوت میکند.
خودمان پا پیش بگذاریم
دوست دارم بیشتر درباره حرکت اقتصادی و کارآفرینی فرزاد میرشکاری بدانم و او در این باره میگوید: ۱۰ سال پیش وقتی به نیت کار فرهنگی در روستا کتابخانه فاطمهها را راهاندازی کردم، بیشترین مخاطبی که جذب کتابخانه شد، دختر خانمها بودند. آن زمان دیدم اول دختر خانمها جذب کتابخانه شدند و بعد هم خانمهایی که سن و سال بیشتری داشتند و در کل بیش از ۸۰ درصد مخاطبهای کتابخانه فاطمهها، خانمها و دختر خانمها شدند.وقتی نخستین گام را در راه کتابخوان کردن خانمها در روستا برداشتم به نظرم رسید قدم مهم دیگری بردارم که همان کار اقتصادی بود. اینکه در کنار کار فرهنگی کتابخانه سراغ کار اقتصادی رفتم به چند دلیل بود .وقتی کتابخانه فاطمهها را راه انداختم دیدم پس از مدتی مدل این کتابخانه در نقاط مختلفی از کشورمان تکثیر شد و از این بابت بسیار خوشحال شدم. بعد با خودم فکر کردم اگر مدل فرهنگی کارم نتیجه داده و به یک الگو تبدیل شده، میتواند کار اقتصادی ما در کنار کار فرهنگی و از رهگذر کتابخانه نتیجه بدهد و الگویی برای سایر نقاط کشور باشد. در ماجرای راهاندازی کتابخانه میخواستم نشان بدهم وقتی در روستای خودتان احساس نیازی میکنید باید به روستا چیزی مثل کتابخانه اضافه شود، دیگر نباید منتظر مسئولان و دولت باشیم. اینکه چرا نباید منتظر ارگانهای دولتی باشیم چند دلیل دارد؛ نخست اینکه برای ارگانهای دولتی حتماً راهاندازی کتابخانه در روستایی که مثلاً هنوز یک پمپبنزین کوچک ندارد حتماً اولویت اول نیست، اما برای من به عنوان فردی فعال در حوزه فرهنگ میتواند اولویت اول باشد؛ پس باید خودم برای اولویتی که قائل شده بودم، قدم بردارم و کاری انجام بدهم.
الگویی که تکثیر شد
بعضی وقتها هم دولتها در جاهایی به واسطه ارتباطات و دیگر دلایل، امکاناتی برده اند اما چون مردم برای آن امکانات احساس نیاز واقعی نداشتهاند نه تنها آن هزینه کردن نتیجه خوب نداشته است بلکه سبب از بین رفتن سرمایه هم شده است. پس نمونه کتابخانه فاطمهها یعنی اینکه برای رسیدن به یک هدف نباید منتظر بودجه از سوی سازمانهای دولتی بود. هر وقت احساس نیاز کردیم کارمان را شروع میکنیم، حتی با یک مغازه کوچک متروک شده.من به این نتیجه رسیدهام که اگر حرکت خیرخواهانه خودجوش باشد مردم حمایت می کنند. هم میتواند آوازهاش تا دورترین نقاط برود؛ اتفاقی که برای کتابخانه فاطمهها افتاد. خوشبختانه امروز با این الگو در جاهایی مثل خراسان، اهواز، سیستان و بلوچستان و نقاط دیگری از کشورمان کتابخانههای فراوانی مشغول به خدمت شدهاند و چون با خیلی از این کتابخانهها آشنا هستم، نتیجه لازم را هم گرفتهاند.
دورههای توانمندسازی برای خانمها
وقتی به فکر ایجاد بخش اقتصادی در کتابخانه افتادم، کار را بدون کمک از نهادهای دولتی و انتظار برای رسیدن بودجه شروع کردم.با خودم گفتم باید برای خانمهایی که با کتابخانه در ارتباط و این همه اهل کتاب و مطالعه هستند، فعالیت اقتصادی شکل بگیرد تا با خودشان فکر نکنند این همه به کتابخانه آمدهاند، کتاب خواندهاند چه شده است. با این کار میخواستم به اعضای کتابخانه نشان بدهم یک کتابخانه در روستا و یا شهری کوچک میتواند باعث و بانی خدمات مختلف و از جمله اقتصادی باشد که به بهتر شدن وضع اقتصاد خانوادهها کمک میکند. معیشت، اقتصاد و رفاه حرف اول را در جوامع کوچک میزند و اگر در این بخش شاهد مشکلات باشیم بخش فرهنگی هم رشد لازم را نخواهد کرد. اگر کشاورزی در روستا ببیند گازوئیل نیست و موتور آب خاموش شده و این موجب خشک شدن محصولاتش شده، دیگر نمیتواند حال و حوصله کتاب خواندن داشته باشد. پس باید در این حوزه هم فعالیت و به برطرف شدن مشکلات اقتصادی کمک میکردم.برای توانمندسازی اقتصادی اعضای کتابخانه و خانمهای روستا دورههای کسب و کار گذاشتم؛ از جمله دورههای پته دوزی، گلدوزی، دوره خیاطی و بعضی از دورههای دیگر را با استفاده از استادانی که در این حوزه میشناختم برگزار کردیم.پس از برداشتن اولین قدم برای توانمندسازی خانمها، در جریان برگزاری دورهها متوجه شدم بعضی از این بانوان استعداد بسیار خوبی دارند، فقط نیاز بود کسی به آنها برنامه و مسیر را نشان بدهد.
از پخت نان تا ضیافت فرهنگی اسفند
یکی دیگر از کارهایی که سراغ آن رفتم پخت نان محلی بود که در حال حاضر هشت نفر در این بخش مشغول شدهاند. دو نفر در این بین کار آوردن هیزم و شکستن آن را انجام میدهند و دو نفر هم نانها را به شهر میرسانند و در فروشگاهها پخش میکنند. کار دیگری که سراغ آن رفتم و از توانایی خانمها کمک گرفتم آماده کردن محصولات خانگی مانند ترشیجات و چیزهایی از این دست است. این محصولات را خانمها در خانه تولید میکنند و من پس از عکاسی خوب و معرفی محصول در فروشگاه آنلاینی که داریم به فروش میرسانم. امسال کلی ترشی انبه و خرمای بستهبندی شده توسط خانمها فروختیم. برنامهام من برای آینده این است که اگر الان هشت نفر در بخش پخت نان فعالیت میکنند در آینده باید بشود ۲۰ نفر. صنایع باید بین جوانان و نوجوانان رواج پیدا کند و اینها هم میداندار شوند و آن را به عنوان میراث کهن دهکهان حفظ کند و از آن کسب درآمد هم کنند. یکی از برنامههایم برای آینده این است که اقامتگاهی در دهکهان راهاندازی کنم که در ایران خاص باشد. مثلاً هتل کتابی که هم فرد با آرامش کتاب بخواند، هم اگر دلش خواست برود باغ مرکبات ببیند، اگر دلش خواست کوه برود .... حتی جشنواره ضیافت فرهنگی اسفند ماه را طراحی کردهام تا در این جشنواره میزبان فرهنگدوستانی از سراسر ایران در حوزههای مختلف باشیم. بهترین ماه در دهکهان اسفند است و به همین خاطر این ماه را برای جشنواره انتخاب کردم.
کمک بنیاد نیکوکاری رایحه
زمانی که دورههای آموزشی را برای خانمها برگزار کردم به یاد فعالیتهای خوب بنیاد نیکوکاری رایحه در تهران افتادم که به زنان سرپرست خانواده و درزمینه حمایت از اشتغال آنها خدمات میدهد. با آنها تماس گرفتم و از آنها خواستم در این بخش به ما کمک کنند و از جمله در ایجاد کارگاه تولید لباس. خوشبختانه دوستان لطف کرده و یک کارگاه خیاطی را برای ما راهاندازی کردند. این همان اتفاقی بود که برای کتابخانه فاطمهها افتاده بود. یعنی وقتی من کارم را در کتابخانه با حداقل امکانات شروع کردم و مردم در نقاط مختلف کشور ازطریق فضای مجازی فعالیتهای کتابخانه را دیدند، به کمک من آمدند. اینجا هم اول باید کاری انجام میدادم تا دیگران ببینند. مقداری از مسیر را طی کرده بودیم اما به کمک نیاز داشتیم. دوستان وقتی دیدند دختران روستا خیاطی یاد گرفتهاند، پا پیش گذاشتند و این کمک را به ما کردند. خلاصه خیاطی راه افتاد و خانمها تولید لباس را شروع کردند.
نان داغ سر صبح
روز اول ماندنم در دهکهان به تماشای کتاب و کتابخوانی اعضای کتابخانه میگذرد، اما روز دوم موضوع تماشای من تغییر میکند. امروز قرار است از مسیر کتاب و کتابخانه و کتابخوانی به مسیر اقتصاد، اشتغال و کارآفرینی بروم؛ اتفاقی که مشابه آن را در دیگر کتابخانههایی که در مناطق مختلف کشور میشناسم ندیدهام و این، اشتیاقم را به دیدن بیشتر میکند. اول و در شروع صبح میروم به دیدن پخت نان توسط تعدادی از زنان روستا. شب قبل باران باریده و حالا هوا سرشاری بینظیری از آبیهاست و عجب هوا صاف و تمیز است. باران دیشب همه چیز را برق انداخته؛ از جمله پرتقالها را که برق میزنند و انگار درختها را روشنتر کردهاند. در فضای باز جلو خانهها تنورها روشن است و خانمها مشغول پخت نان و من برمیگردم به کودکیهایم... به همان روزهایی که زندهیاد مادرم تنور گوشه حیاط را روشن میکرد و بوی نان و بوی هیزم عجب تلفیق دلچسبی میشد.زنها نانها را آماده میکنند تا بخشی از آن در روستا و اطراف روستا مصرف شود و بخش دیگر آن به کهنوج برسد یا به جایی دیگر. نانها گرد است و ضخیم؛ جان میدهد با آن صبحانهای مفصل بخوری. با خودم فکر میکنم این نانی که با هیزم پخته میشود کجا و نانی که در شهر با گاز و در بسیاری از نانواییها به زور جوش شیرین به عمل میآید کجا؟ چوب و هیزم مورد نیاز برای تنورها هم از باغها تأمین میشود که خوشبختانه در دهکهان آن چیزی که چشم هر بیننده زیاد میبیند و از آن لذت میبرد درختهای مرکبات است که در سال باید هرس شوند یا بعضی از آنها ممکن است خشک شوند و این تأمینکننده هیزم تنورهاست.
یک الگوی اقتصادی خوب
پس از دیدن پخت نان خانمها نوبت دیدن بخش دیگری از فعالیت آنها یعنی صنایع دستی است. رکابزنان میروم به بخش دیگری از دهکهان. خواهر آقای میرشکاری رابط بین خانمهاست و البته مثل دیگرانی که در دهکهان با آنها روبهرو شدم میهماننواز. خانمها جمع شدهاند کنار یکی از خانههای قدیمی دهکهان. خانهای که دیوارهای آن از گل و سنگ ساخته و برای پوشاندن سقف آن هم از چوب و برگ درخت خرما استفاده شده است. خانه در نهایت سادگی ساخته شده. با خودم فکر میکنم در ساخت این خانهها تا چه اندازه هماهنگی با اقلیم و جغرافیای جنوب وجود دارد. فکر میکنم چه خوب است از همان مصالحی استفاده شده که در این طبیعت به وفور یافت میشود و با این کار کمترین آسیب به طبیعت وارد میشود.
حدود ۱۰ نفر از بانوان و تعدادی از دخترها جمع شدهاند و در آفتاب گلدوزی میکنند، لباس بندریمیدوزند میکنند، سبد میبافند و... و نکته جالب برایم حضور کودکان و نوجوانان در جمع بزرگترهاست.
آنها هم دارند کاری انجام میدهند. اینجا هم دوباره حضور درخت خرما با برگهایش پررنگ است و خانمها از آن سبدهایی در اندازههای مختلف میبافند که کاربردهای مختلفی دارد؛ بدون اینکه برقی مصرف شود، بدون اینکه دودی تولید شود، بدون اینکه آبی استفاده شود. شما کدام درخت را میشناسید که اندازه درخت خرما برکت داشته باشد و بشود با اجزای آن چیزهای متنوعی را تولید کرد؟ از طناب برای بالا رفتن از درخت گرفته تا فرش، بادبزن، جارو، کفش تا انواع ظروف با کاربردهای مختلف و حالا جمعی از خانمهای روستا دارند دوباره صنایع روستا را رونق میبخشند، آن هم به برکت وجود کتابخانه و حرکت فرهنگی فرزاد میرشکاری. این میتواند الگویی برای دیگر روستاها و شهرها باشد.
احیای صنایعدستی و درآمدزایی
حرکت بعدی که به ذهنم رسید باید سراغ آن بروم، صنایع دستی روستا بود. در این بخش دختران جوان خیلی حمایت نکردند و اشتیاق نشان ندادند، اما زنان میانسال و مادربزرگهای روستا از آن استقبال کردند و بعد هم تعدادی از نوجوانان به این حرکت علاقه نشان دادند. علاقه بیشتر خانمهای میانسال و مادربزرگ شاید به این خاطر بود که آنها با این صنایع دستی بزرگ شدهاند و خاطرات خوبی از این دستساختهها دارند و به نوعی برای آنها فعالیت در این بخش برگشتی به گذشتهها و خاطرات هم هست.یک بخش مهم کار برای خودم این بود که این صنایع دستی از بین نرود و کودکان امروز بدانند در گذشته چه چیزهایی داشتهایم. پس از اینکه بانوان سراغ تولید صنایع دستی رفتند، نوبت به بازاریابی برای این محصولات رسید. بخشی از محصولات را به بازدیدکنندگان از کتابخانه فاطمهها که در طول سال میزبان آنها میشدیم میفروختیم و برای بخش دیگر هم در فضای مجازی و در گروههای محیط زیستی مشتری پیدا کردم. هم فروشگاه آنلاین ایجاد و هم از مسیرهای دیگری همچون اینستاگرام و سایر مسیرها به فروش محصولات اقدام کردیم که خوشبختانه مشتریهای خوبی هم پیدا شد. اکنون محصولات هیچ کدام از زنان روستایی روی دستشان نمیماند و با قیمتی خوب به فروش میرسد و به این شکل ۶ نفر مشغول شدهاند. در خیاطی پنج نفر فعال هستند. در ادامه با خودم فکر کردم باید کار را توسعه بدهم برای همین کارگاه تولید شیرینی راه انداختم و دو نفر مشغول به کار شدند با وام مؤسسه رایحه. ماه به ماه هم قسط وام بیبهره خودشان را پرداخت میکنند و خوشبختانه درآمد خوبی دارند.
نظر شما